تقویم و روزهایش برای خودتان من به تقویم دل خود می نگرم!
دلی عاشق بدارم من که بی معشوق پیماید ای کاش جهان چندی کاش می توانستم موسیقی احساسم را بنوازم حالیا ندایی آمد ز برش سودایی نیما.ن(برنا)اردیبشت88
می عشق و شب تار و ز غم دندانه فرساید
درین زندان تنهایی کجا باشد مرا یاری
که گاهی بینمش در خواب چه فرخ بال می آید
بیا بگشا کنون یارا برم آغوش گرمت را
که ماوای دل خسته به آغوش تو می باید
چه باشد زان لبان لعل شود این تشنه لب سیراب
گمانم بیش کین قصه به افسانه همی پاید
دمی برنا بشو خاموش ازین گفتار غم آلود
که تا یک دم دل و جانت به خاموشی بیاساید
نیما.ن(برنا)
خرداد88
نیکو تر ازین می شد
ای کاش حیات ما
شیرین تر ازین می شد
ای کاش که از آغاز
تا به ختم شهنامه
نیکو نه فقط آخر
بلکه همه خوش می شد
ای کاش همای ما
آزاد ز هر بندی
از بند قفس فارغ
آزاد ترین می شد
ای کاش دیار ما
جز مهر و وفای عهد
سوغات دگر نیداشت
آوازه ترین می شد
ای کاش که نقش خون
بر پیکرۀ شمشیر
هیچش نمی بست و افسانه ترین می شد
ای کاش دل ما را
با ظلم و فساد و جهل
کاری نمی بود و بیگانه ترین می شد
ای کاش فقط یک روز
از بهر دل فرهاد
دلهای سیاه و سنگ
رندانه ترین می شد
ای کاش فقط یک روز
بهر دل لیلی هم
عشاق زمان را وصل
نزدیک ترین می شد
ای کاش که عمر گل
این هم نفس بلبل
بیشش بُد و بیشش بود
پاینده ترین می شد
ای کاش که برنا را
در بزم ردیف و وزن
شاهانه ترین می بود
جانانه ترین می شد
نیما.ن(برنا) مهرماه1386
چون نوازندگان دوره گرد
شاید مهر سنگین غرور روی پیشانی نداشتم
نت به نت
کران به کران دریا در می نوردیدم
پی نت های گمشده
جز موفقیت راهی برای راهی شدن نیست
ترانه ام خفته در گلو خواهم رفت
بی کران بی کران آسمان
راهی جز راهی شدن نیست
سبز باید بود
دیواری نیست
هر چه هست طول عمود احساسات اسیر
بازیم با کلمات
کلمات بازیم داد
اکنون پایانی نیست
تا ابد خواهم بود
تا ابد خواهم ماند
نوازنده ای دوره گرد
که سکوت می نواخت
سکوت
سکوت
سکوت.
اسفند ماه ۸۷
نیما.ن(برنا)
ز عدم هست بگردید و بشد غوغایی
ذره ای هیچ بشد از همه ی خویش برون
بشدش بعد زمانش به مکان وسعت نا پیدایی
بذر ذره بپراکند درین عرصه ی سرد
تا گذارد ز خداوندی خود جا پایی
چو نشاندش بر هم از پس او
آفرینش بشد آغاز و شدش دنیایی
سهم شمعش به وسط گشته روان رقص کنان
بشدش گرد به گردش همه پروانگان نه تایی
به نظر جلب شدش از همه ی آنچه که بود
بهر این پهنه ی خاکی نشانی هایی
به قلم نقش زدن از سر شوق
آن شدش کز کرمش داد به او دریایی
غوطه ور غوطه خوران آتش و خاک و دریا
به نهایت که بیاورد پدید انواعی
اندرین حال بود کز سر شوق
ز خودش نقش بزد ، آدم و حوایی
بشری کرد روانه بر این کهنه سرا
که همه عمر کشیدش پی او شیدایی
چه شدش کرد پدید این همه آثار ز خویش
به گمانم که همه خلق بکرد ز سر تنهایی
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |